آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
|
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد.
2 - و مردم را ببينى گروه گروه وارد دين خدا مى شوند.
3 - پـروردگـارت را تـسبيح و حمد كن ، و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است .
تفسير:
هنگامى كه پيروزى نهائى فرا رسد!...
در نـخـسـتـيـن آيـه ايـن سـوره كـه مـى فـرمـايـد: (هـنـگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد)... (اذا جاء نصر الله و الفتح )
و مـردم را به بينى كه گروه گروه در دين خدا وارد مى شوند... (و راءيت الناس يدخلون فى دين الله ، افواجا).
بـه شـكـرانه اين نعمت بزرگ و اين پيروزى و نصرت الهى ، پروردگارت را تسبيح و حـمـد كـن ، و از او آمـرزش بـخـواه كـه او بـسـيـار تـوبه پذير است (فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا).
در ايـن سـه آيـه كـوتـاه و پر محتوا، ريزه كاريهاى فراوان است كه دقت در آنها كمك به فهم هدف نهائى سوره مى كند:
1 - در آيـه اول نـصرت اضافه به خداوند شده است (نصرالله ) تنها در اينجا نيست كه ايـن اضـافـه ديده مى شود، در بسيارى از آيات قرآن اين معنى منعكس است ، از جمله در آيه 214 بقره مى خوانيم : الا ان نصر الله قريب : بدانيد يارى خدا نزديك است .
و در آيـه 126 آل عـمـران و 10 انـفال آمده است : و ما النصر الا من عند الله : نصرت جز از ناحيه خدا نيست .
اشاره به اينكه به هر حال يارى و پيروزى به اراده حق است .
درسـت اسـت كـه براى غلبه بر دشمن بايد تاءمين قوا و تهيه نيرو كرد، ولى يك انسان مـوحـد ، نـصـرت را تـنـهـا از نـاحـيـه خـدا مـى دانـد و بـه هـمـيـن دليل به هنگام پيروزى مغرور نمى شود، بلكه در مقام شكر و سپاس الهى درمى آيد.
2 - در اين سوره نخست از نصرت الهى ، و سپس فتح و پيروزى ، و بعد نفوذ
و گـسـتـرش اسـلام ، و ورود مـردم دسته دسته در دين خدا سخن به ميان آمده ، و اين هر سه عـلت و مـعـلول يـكـديـگـرنـد، تا نصرت و يارى الهى نباشد فتح و پيروزى نيست ، و تا فـتـح و پـيروزى نرسد و موانع از سر راه برداشته نشود مردم گروه گروه مسلمان نمى شـونـد، و البـتـه بـه دنـبـال ايـن سه مرحله كه هر كدام نعمتى است بزرگ ، مرحله چهارم يعنى مرحله شكر و حمد و ستايش خدا فرا مى رسد.
و از سـوى ديـگـر نصرت الهى و پيروزى همه براى اين است كه هدف نهائى يعنى ورود مردم در دين خدا و هدايت همگانى صورت گيرد.
3 - (فـتـح )در ايـنـجـا بـه صـورت مـطـلق گـفته شده ، و با قرائنى كه قبلا اشاره كـرديـم بـدون شـك مـنـظور از آن فتح مكه است كه چنين بازتاب گسترده اى داشت ، و به راسـتـى فـتـح مـكـه ، فـصـل نـويـنى در تاريخ اسلام گشود، چرا كه مركز اصلى شرك مـتـلاشـى شـد، بـتـهـا از مـيـان رفـت ، امـيـد بـت پـرسـتـان بـه يـاس و نـومـيـدى مبدل گشت ، و موانعى كه بر سر راه ايمان مردم به اسلام وجود داشت ، برچيده شد.
بـه هـمـيـن دليـل فـتح مكه را بايد مرحله تثبيت اسلام ، و استقرار آن در جزيرة العرب ، و سپس در جهان دانست ، و لذا بعد از فتح مكه ديگر هيچ مقاومتى از ناحيه مشركان (جز در يك مـورد كـه آن هـم بـه سـرعـت سـركـوب شـد) ديـده نشد، و مردم از تمام نقاط جزيره براى پذيرش اسلام خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند.
4 - در ذيـل آيـه سـه دسـتـور مهم به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) (و طبعا بـه هـمـه مـؤ مـنـان ) مـى دهد كه در حقيقت شكرانه اى براى اين پيروزى بزرگ ، و واكنش مناسبى در برابر اين نصرت الهى است ، دستور به تسبيح و حمد و استغفار.
(تسبيح )به معنى منزه شمردن خداوند از هر گونه عيب و نقص است ،
و (حـمـد)بـراى تـوصـيـف او بـه صـفـات كـمـاليـه اسـت ، و (استغفار)در برابر نقصانها و تقصيرهاى بندگان است .
ايـن پـيـروزى بـزرگ سـبـب شـد كـه افـكـار شـرك آلود زدوده شـود، كمال و جمال خداوند ظاهرتر گردد، و گم كرده راهان به سوى حق بازگردند.
اين فتح عظيم سبب شد كه افراد گمان نكنند خداوند يارانش را تنها مى گذارد (پاكى از ايـن نـقـص ) و نيز بدانند كه خداوند بر انجام وعده هايش توانا است (موصوف بودن به اين كمال ) و نيز بندگان به نقص خود در برابر عظمت او اعتراف كنند.
بـعـلاوه مـمـكن است به هنگام پيروزى واكنشهاى نامطلوبى در انسان پيدا شود و گرفتار (غـرور و خـود بـرتـربـينى )گردد، و يا در برابر دشمن دست به (انتقام جوئى و تصفيه حساب شخصى )زند، اين سه دستور به او تعليم مى دهد كه در لحظه حساس پـيـروزى بـيـاد صـفـات جـلال و جمال خدا بيفتد، همه چيز را از او بداند، و در مقام استغفار برآيد تا هم غرور و غفلت او زايل گردد، و هم از انتقامجوئى بر كنار ماند.
5 - مـسلم است پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) همچون همه انبياء (معصوم )بود پس دستور به استغفار براى چيست ؟
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت اين سرمشقى است براى همه امت زيرا:
اولا: در طـول ايـن مـبـارزه طـولانـى كـه سـالهـاى زيـادى بـه طـول انـجاميد (حدود بيست سال ) و مسلمانان روزهاى بسيار سخت و دردناكى را طى كردند، گـاهـى آنـچـنـان حـوادث پـيـچـيـده مى شد كه جانها به لب مى رسيد، و در افكار بعضى گمانهاى بدى در مورد وعده هاى الهى پيدا مى شد، همانگونه كه قرآن در مورد جنگ احزاب مى فرمايد: و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا
و دلها به گلوگاه رسيده بود و گمانهاى (نامناسبى ) در باره خدا داشتيد (احزاب - 10).
اكـنـون كـه پيروزى فرا رسيده مى فهمند كه همه آن گمانها و بى تابيها غلط بوده ، و بايد در مقام استغفار برآيند.
ثـانـيـا: انـسـان هـر قـدر حمد و ثناى الهى كند باز حق شكر او را ادا نخواهد كرد، و لذا در پايان اين حمد و ثنا بايد از تقصير خويش روى به درگاه خدا آورد و استغفار كند.
ثـالثـا: مـعـمولا بعد از پيروزيها وسوسه هاى شيطان شروع مى شود، و حالت غرور از يـكـسـو، و تندروى و انتقامجوئى از سوى ديگر، به وجود مى آيد، در اينجا بايد به ياد خدا بود، و پيوسته استغفار كرد تا هيچيك از اين حالات پيدا نشود، يا اگر پيدا شده بر طرف گردد.
رابعا: همانگونه كه در آغاز سوره گفتيم اعلام اين پيروزى تقريبا به معنى اعلام پايان مـاءمـوريـت پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اتمام عمر آن حضرت و شتافتن به لقـاى مـحبوب بود، و اين حالت مناسب تسبيح و حمد و استغفار است ، و لذا در روايات وارد شده است كه بعد از نزول اين سوره پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين جمله را بـسـيـار تـكـرار مـى فـرمـود: سبحانك اللهم و بحمدك ، اللهم اغفرلى انك انت التواب الرحـيـم : (خـداونـدا! مـنزهى ، و تو را حمد و ستايش مى كنم ، خداوندا! مرا ببخش كه تو بسيار توبه پذير و مهربانى.)
6 - جمله (انه كان توابا)بيان علت است براى مساءله استغفار، يعنى
استغفار و توبه كن چرا كه خداوند بسيار توبه پذير است .
در ضـمـن شـايـد بـه اين مطلب نيز نظر دارد كه وقتى خداوند توبه شما را مى پذيرد، شـمـا نـيـز حـتـى المـقـدور تـوبـه تـقـصيركاران را پس از پيروزى بپذيريد و مادام كه تـصـمـيم خلاف يا آثار توطئه اى از آنان ظاهر نباشد آنها را از خود مرانيد، و لذا چنانكه خـواهـيـم ديـد پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در همين ماجراى فتح مكه چهره راءفـت و رحـمـت اسـلامـى را در مقابل دشمنان كينه توز شكست خورده ، به عاليترين وجهى نشان داد.
تـنها پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبود كه به هنگام پيروزى نهائى بر دشـمـن بـه فكر تسبيح و حمد و استغفار بود بلكه در تاريخ ساير انبياء نيز اين مطلب به خوبى نمايان است .
مـثلا حضرت يوسف (عليه السلام ) هنگامى كه بر اريكه حكومت مصر نشست ، و پدر و مادر و بـرادران بـعـد از يـك فـراق طـولانـى بـه ديـدار او نـائل شـدنـد، عـرض كـرد: رب قـد آتـيـتـنـى مـن المـلك و عـلمـتـنـى مـن تـاويـل الاحـاديـث فـاطر السموات و الارض انت وليى فى الدنيا و الاخرة توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين : (پروردگارا! بخش عظيمى از حكومت را به من بخشيده اى ، و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساخته اى ، توئى آفريننده آسمانها و زمين و توئى سرپرست من در دنيا و آخرت ، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما)(يوسف - 101).
و پـيـامبر خدا سليمان (عليه السلام ) هنگامى كه تخت ملكه سبا را در برابر خود حاضر ديـد گـفـت : هـذا مـن فـضـل ربـى ليـبـلونـى اء اءشـكـر اءم اءكـفـر: (ايـن از فـضـل پروردگار من است ، تا مرا بيازمايد، آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم ؟)(نمل - 40).
نكته:
فتح مكه بزرگترين پيروزى اسلام
فـتـح مـكـه هـمانگونه كه اشاره كرديم فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، و مقاومتهاى دشـمـن را بـعـد از حـدود بـيـسـت سـال درهم شكست ، در حقيقت با فتح مكه بساط شرك و بت پـرسـتـى از جـزيـره عـربـستان برچيده شد، و اسلام آماده براى جهش به كشورهاى ديگر جهان گشت .
خـلاصـه ايـن مـاجـرا چـنـين بود: بعد از پيمان و صلح حديبيه مشركان مكه دست به پيمان شـكـنـى زدند، و آن صلح نامه را ناديده گرفتند، و بعضى از هم پيمانان پيغمبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را تـحـت فـشـار قـرار دادنـد، هـم پـيـمـانـهـاى رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـه آن حـضـرت شـكـايـت كـردنـد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) تصميم گرفت هم پيمانان خود را يارى كند.
از سـوى ديـگـر تـمام شرائط براى برچيدن اين كانون بتپرستى و شرك و نفاق كه در مـكـه بـه وجـود آمـده بـود فـراهـم مـى شـد، و ايـن كـارى بـود كـه مـى بـايـسـت بـه هـر حال انجام گيرد، لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به فرمان خدا آماده حركت به سوى مكه شد.
فتح مكه در سه مرحله انجام گرفت : نخست مرحله مقدماتى يعنى فراهم كردن قوا و نيروى لازم ، و انـتـخاب شرائط زمانى مساعد، و جمع آورى اطلاعات كافى از موقعيت دشمن و كم و كـيـف نـيـروى جـسـمانى و روحيه آنها بود، مرحله دوم مرحله انجام بسيار ماهرانه و خالى از ضايعات فتح بود و بالاخره مرحله نهائى مرحله پى آمدها و آثار آن بود.
1 ـ ايـن مـرحـله بـا كـمـال دقـت و ظـرافـت انـجـام گـرفـت ، و مـخـصـوصـا رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنان جاده مكه و مدينه را قرق كرد كه خبر اين آمادگى بزرگ
بـه هـيـچـوجـه بـه مكيان نرسيد، لذا به هيچگونه آمادگى دست نزدند، و كاملا غافلگير شدند، و همين امر سبب شد كه در آن سرزمين مقدس در اين هجوم عظيم و فتح بزرگ تقريبا هيچ خونى نريزد.
حتى يك نفر از مسلمانان ضعيف الايمان بنام (حاطب بن ابى بلتعه )كه نامه اى براى قـريـش نـوشـت و با زنى از طائف (مزينه )بنام (كفود)يا (ساره )مخفيانه به سوى مكه فرستاد، با طريق اعجازآميزى بر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آشكار شد، و على (عليه السلام ) با بعضى ديگر به سرعت به سراغ او اعزام فرمود و آنـهـا زن را در يـكـى از مـنـزلگاه هاى ميان مكه و مدينه يافتند، و نامه را از او گرفته و خـودش را بـه مـديـنـه بـازگـردانـدنـد كـه داسـتـانـش در ذيل آيه اول سوره ممتحنه مشروحا بيان شد.
به هر حال پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) جانشينى از خود بر مدينه گمارد و روز دهـم مـاه رمـضـان سال هشتم هجرى به سوى مكه حركت كرد، و پس از ده روز به مكه رسيد.
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) در وسط راه عباس عمويش را ديد كه از مكه به عنوان مهاجرت به سوى او مى آيد، حضرت به او فرمود اثاث خود را به مدينه بفرست و خودت با ما بيا، و تو آخرين مهاجرى .
2 - سرانجام مسلمانان به نزديكى مكه رسيدند و در بيرون شهر در بيابانهاى اطراف در جـائى كـه (مرالظهران )ناميده مى شد و چند كيلومتر بيشتر با مكه فاصله نداشت اردو زدند، و شبانه آتشهاى زيادى براى آماده كردن غذا (و شايد براى اثبات حضور گسترده خود) در آن مكان افروختند جمعى از اهل مكه اين
منظره را ديده در حيرت فرو رفتند.
هـنـوز اخـبار حركت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و لشگر اسلام بر قريش پـنـهـان بـود، در آن شـب ابـوسـفـيان سركرده مكيان و بعضى ديگر از سران شرك براى پيگيرى اخبار از مكه بيرون آمدند در اين هنگام عباس عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) فـكر كرد كه اگر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به طور قهرآميز وارد مـكـه شـود كـسـى از قـريش زنده نمى ماند، از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجـازه گـرفت و بر مركب آن حضرت سوار شد، و گفت مى روم شايد كسى را ببينم به او بگويم اهل مكه را از ماجرا با خبر كند تا بيايند و امان بگيرند.
عباس حركت كرد و نزديكتر آمد اتفاقا در اين هنگام صداى (ابوسفيان )را شنيد كه به يـكـى از دوسـتـانـش بـنـام (بديل )مى گويد من هرگز آتشى افزونتر از اين نديدم ! بديل گفت : فكر مى كنم اين آتشها مربوط به قبيله (خزاعه )باشد، ابوسفيان گفت : قـبـيـله خزاعه از اين خوارترند كه اين همه آتش برافروزند! در اينجا عباس ابوسفيان را صـدا زد، ابـوسـفـيـان عـبـاس را شـنـاخـت گـفـت راسـتـى چـه خـبـر؟ عـبـاس پـاسـخ داد ايـن رسـول الله (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) است كه با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند! ابوسفيان سخت دستپاچه شد و گفت : به من چه دستورى مى دهى .
عـبـاس گفت همراه من بيا و از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) امان بگير، زيرا در غير اين صورت كشته خواهى شد! و به اين ترتيب عباس ابوسفيان را همراه خود سوار بـر مـركـب رسـول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرد و با سرعت به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برگشت ، از كنار هر گروهى و آتشى از آتشها مى گذشت مى گفتند اين عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه بر مركب
او سـوار شـده ، شـخص بيگانهاى نيست ، تا بجائى رسيد كه عمر بن خطاب بود هنگامى كـه چـشـم عـمـر به ابوسفيان افتاد، گفت : شكر خدا را كه مرا بر تو (ابوسفيان ) مسلط كرد در حالى كه هيچ امانى ندارى ! فورا خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده و اجازه خواست تا گردن ابوسفيان را بزند.
ولى عباس فرا رسيد عرض كرد اى رسول خدا! من به او پناه داده ام .
پـيـغـمـبـر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من نيز فعلا به او امان مى دهم تا فردا كه او را نزد من آورى .
فـردا كـه عـبـاس او را بـه خـدمـت پـيـغـمـبـر خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آورد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او فرمود: واى بر تو اى ابوسفيان ! آيا وقـت آن نـرسـيـده اسـت كه ايمان به خداى يگانه بياورى ؟ عرض كرد آرى ، پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! من شهادت مى دهم كه خداوند يگانه است و همتائى ندارد، اگر كارى از بـتـهـا سـاخـتـه بـود مـن به اين روز نمى افتادم ! فرمود: آيا موقع آن نرسيده است كه بـدانـى مـن رسـول خـدايـم ؟! عـرض كـرد پـدر و مادرم فدايت باد هنوز شك و شبه هاى در دل من وجود دارد، ولى سرانجام ابوسفيان و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند.
پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عباس فرمود: ابوسفيان را در تنگه اى كه گذرگاه مكه است ببر تا لشگريان الهى از آنجا بگذرند و او ببيند.
عـبـاس عـرض كـرد: ابـوسـفـيـان مـرد جـاه طـلبـى اسـت ، امـتـيـازى بـراى او قـائل شـويـد، پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فـرمـود: هـر كـس داخـل خانه ابوسفيان شود در امان است ، و هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد در امان است ، و هر كس در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد او نيز در امان است .
به هر حال هنگامى كه ابوسفيان اين لشگر عظيم را ديد يقين پيدا كرد
كـه هـيـچ راهـى براى مقابله باقى نمانده است ، رو به عباس كرد و گفت : سلطنت فرزند برادرت بسيار عظيم شده ! عباس گفت : واى بر تو، سلطنت نيست ، نبوت است .
سـپـس عـبـاس بـه او گفت با سرعت به سراغ مردم مكه برو و آنها را از مقابله با لشگر اسلام بر حذر دار! ابوسفيان وارد مسجد الحرام شد و فرياد زد اى جمعيت قريش ! محمد با جمعيتى به سراغ شما آمده كه هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد، سپس افزود: هر كس وارد خانه من شود در امان است ، هر كس در مسجد الحرام برود نيز در امان است ، و هر كس در خانه را به روى خود ببندد در امان خواهد بود.
سـپـس فرياد زد اى جمعيت قريش ! اسلام بياوريد تا سالم بمانيد، همسرش هند ريش او را گـرفـت و فـريـاد زد ايـن پـيـرمرد احمق را بكشيد! ابوسفيان گفت : رها كن ، به خدا اگر اسلام نياورى تو هم كشته خواهى شد، برو داخل خانه باش .
سپس پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با صفوف لشگريان اسلام حركت كرد تـا بـه نـقـطه ذى طوى رسيد، همان نقطه مرتفعى كه از آنجا خانه هاى مكه نمايان است ، پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ياد روزى افتاد كه به اجبار از مكه مخفيانه بـيـرون آمـد، ولى مى بيند امروز با اين عظمت وارد مكه مى شود، لذا پيشانى مبارك را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجده شكر بجا آورد.
سـپـس پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در (حجون )(يكى از محلات مرتفع مـكـه كه قبر خديجه در آن است ) فرود آمد و غسل كرد، و با لباس رزم و اسلحه بر مركب نـشـسـت ، در حـالى كه سوره (فتح )را قرائت مى فرمود وارد مسجدالحرام شد و تكبير گـفـت ، سـپـاه اسلام نيز همه تكبير گفتند، به گونه اى كه صدايشان همه دشت و كوه را پر كرد.
سپس از شتر خود فرود آمد، و براى نابودى بتها نزديك خانه كعبه آمد، بتها را يكى پس از ديـگـرى سـرنـگـون مـى كـرد و مـى فـرمـود: جـاء الحـق و زهـق البـاطـل ان البـاطـل كـان زهـوقـا: حـق آمـد و بـاطـل زايـل شـد و باطل زايل شدنى است .
چـنـد بـت بـزرگ بر فراز كعبه نصب شده بود كه دست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) بـه آنـهـا نـمـى رسـيـد امـيـر مؤ منان على (عليه السلام ) را امر كرد پاى بر دوش مـبـاركـش نـهد و بالا رود، و بتها را به زمين افكنده بشكند، على (عليه السلام ) اين امر را اطاعت كرد.
سپس كليد خانه كعبه را گرفت و در را بگشود و عكسهاى پيغمبران را كه بر در و ديوار داخل خانه كعبه ترسيم شده بود محو كرد.
3 - بـعـد از ايـن پـيـروزى درخشان و سريع پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دسـت در حـلقـه در خـانه كعبه كرد و رو به اهل مكه كه در آنجا جمع بودند فرمود و گفت : شما چه مى گوئيد؟ و چه گمان داريد؟! در باره شما چه دستورى بدهم ؟ عرض كردند: ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم ، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مائى ! و امروز به قدرت رسيده اى ، ما را ببخش ، اشك در چشمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حلقه زد، صداى گريه مردم مكه نيز بلند شد.
پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من در باره شما همان مى گويم كه بـرادرم يـوسـف گفت ، امروز هيچگونه سرزنش و توبيخى بر شما نخواهد بود، خداوند شـمـا را مـى بـخشد و او ارحم الراحمين است و به اين ترتيب همه را عفو كرد و فرمود: همه آزاديد، هر جا مى خواهيد برويد.
در ضمن پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده بود كه لشگريانش مزاحم هيچكس
نـشـونـد، و خـونى مطلقا ريخته نشود، تنها مطابق روايتى شش نفر را كه افرادى بسيار بد زبان و خطرناك بودند استثنا كرده بود
حتى هنگامى كه شنيد سعد بن عباده پرچمدار لشگر شعار انتقام را سر داده ، و مى گويد: اليوم يوم الملحمة امروز روز انتقام است ! پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عـليـه السـلام ) فـرمـود بـشـتاب پرچم را از او بگير و تو پرچمدار باش و شعار دهيد اليـوم يـوم المـرحـمـة امـروز روز عفو و رحمت است ! و به اين ترتيب مكه بدون خونريزى فـتـح شـد و جـاذبـه ايـن عفو و رحمت اسلامى كه هرگز انتظار آن را نداشتند چنان در دلها اثر كرد كه مردم گروه گروه آمدند و مسلمان شدند و صداى اين فتح عظيم در تمام جزاير عربستان پيچيد و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت .
و موقعيت اسلام و مسلمين از هر جهت تثبيت شد.
در بعضى از تواريخ آمده است هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در كنار در خانه كعبه ايستاده بود فرمود: لا اله الا الله وحده وحده ، انجز وعده ، و نصر عبده ، و هـزم الاحزاب وحده ، الا ان كل مال او ماثرة او دم تدعى فهو تحت قدمى هاتين !... معبودى جـز خدا نيست ، يگانه است ، يگانه ، سرانجام به وعده خود وفا كرد، و بنده اش را يارى نـمـود، و خـودش بـه تـنـهائى تمام احزاب را درهم شكست ، اى مردم ! بدانيد هر مالى ، هر امـتـيـازى ، هـر خـونـى مـربـوط به گذشته و زمان جاهليت است همه در زير پاهاى من قرار گرفته (يعنى ديگر گفتگوئى از خونهائى كه در زمان جاهليت ريخته شد، يا اموالى كه به غارت رفت .
نكنيد، و همه امتيازات عصر جاهليت نيز باطل شده است ، و به اين ترتيب تمام
پرونده هاى گذشته بسته شد).
ايـن يـك طـرح بـسـيار مهم و عجيب بود كه به ضميمه فرمان عفو عمومى ، مردم حجاز را از گـذشـتـه تـاريـك و پـرمـاجـراى خـود بريد، و در پرتو اسلام زندگى نوينى به آنها بخشيد كه از كشمكشها و جنجالهاى مربوط به گذشته كاملا خالى ، بود.
و ايـن كار فوق العاده به پيشرفت اسلام كمك كرد و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما.
خـداونـدا! تـو قـادرى كه بار ديگر آن عظمت ديرين را در پرتو اقتدا به سنت آن حضرت به مسلمانان بازگردانى .
پـروردگـارا! مـا را در زمـره يـاران راسـتين پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار ده .
بـار الهـا! بـه مـا تـوفـيـقـى مـرحـمـت كـن كـه حـكـومـت عـدل اسـلامـى را آنـچـنـان در دنـيـا بـگـسـتـرانـيـم كـه مـردم جـهـان فـوج فـوج آن را از دل و جان بپذيرند.
آمين يا رب العالمين